تبیان، دستیار زندگی
.... بعدها عبدالله برادر قدرت ... می گفت : قدرت الله وقتی خیلی كوچیك بوده مریضی سختی می گیره كه هر چی دوا و دكتر می كنند ، فایده نمی ده . كار به جایی می رسه كه دكترها هم قطع امید می كنند و منتظر تقدیر می مانند . در این بین پدر و مادر قدرت الله نیت می كنند
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

آقای بهجت و طلبه صفر کیلومتر (قسمت آخر)
بهجت

.... بعدها عبدالله برادر قدرت ... مي گفت : قدرت الله وقتي خيلي كوچيك بوده مريضي سختي مي گيره كه هر چي دوا و دكتر مي كنند ، فايده نمي ده . كار به جايي مي رسه كه دكترها هم قطع اميد مي كنند و منتظر تقدير مي مانند . در اين بين پدر و مادر قدرت الله نيت مي كنند كه اگر خدا عمر دوباره به قدرت الله بده ، نذر مي كنند كه وقتي بزرگ شد بفرستنش در راه خدا تا اينكه شهيد بشه ...

... اولين جايي كه جنازه را بردند ، روبروي حجره يازده يعني حجره قدرت الله بود . جنازه را براي لحظاتي در مقابل عبادتگاه او و به تعبير من ميخانه او بر زمين گذاشتند و سپس سفر عرفاني و اسماني او با ذكر يا حسين (ع) شروع شد ... او را به دور مدرسه چرخاندند ... جايي كه صبح ها قدرت الله با لباس بسيجي خود آنجا ورزش مي كرد و ذكر يا علي(ع) مي گفت ... تمام بچه هاي مدرسه ... قدرت الله را در اين مسير بدرقه كردند و ذكر يا علي (ع) مي گفتند . وبعد هم...

... هشت سال از ان جريان گذشته بود و من پس از هشت سال ، بار ديگر به مدرسه حقاني برگشتم .... حقيقت اين بود كه وقتي هشت سال پيش آن اتفاق افتاد و قدرت الله از پيش ما رفت ، من ديگر طاقت ماندن در مدرسه حقاني را نداشتم ... به هر حال يكي دو ماه بعد از رفتن قدرت الله من هم ساك خود را جمع كردم و انتقالي گرفتم و به مدرسه ديگري رفتم .

حالا پس از گذشت سالها به من گفته بودند كه يك درس « سيوطي » براي بچه هاي پايه دوم مدرسه بگويم . وقتي اين خبر را شنيدم كه بايد به مدرسه حقاني بروم و آنجا درس بگويم ، آن هم براي بچه هاي سال دوم ، اولين چيزي كه فكر مرا به خود مشغول كرد ، ياد قدرت الله بود . چرا كه قدرت الله هم وقتي رفت طلبه سال دوم بود .

.... ما بين عكسهاي شهدا ، عكس قدرت الله مرا به خود جلب كرد . با ديدن اين تابلو ناخودآگاه ياد كلمات خاص آن خانمي افتادم كه مدام فرياد مي زد : « اي كاش نذر نكرده بودم ....»

.... بعدها عبدالله برادر قدرت ... مي گفت : قدرت الله وقتي خيلي كوچيك بوده مريضي سختي مي گيره كه هر چي دوا و دكتر مي كنند ، فايده نمي ده . كار به جايي مي رسه كه دكترها هم قطع اميد مي كنند و منتظر تقدير مي مانند . در اين بين پدر و مادر قدرت الله نيت مي كنند كه اگر خدا عمر دوباره به قدرت الله بده ، نذر مي كنند كه وقتي بزرگ شد بفرستنش در راه خدا تا اينكه شهيد بشه ...

.... برادرش مي گفت ...قدرت الله اين موضوع رو فهميده بود لذا هر از چند گاهي پيش مادرش مي رفته و مي گفته كه مادر جان تو رو خدا دعا كن هر چه زودتر نذرت قبول بشه ....

....و آن روز نذر پدر و مادر قدرت الله محقق شده بود و به گفته حضرت اية بهجت قدرت الله شهيد شده بود .

.... آهسته كنار حوض نشستم ... ياد آن روز ماه رمضان افتادم .... ياد حرفهاي رد و بدل شده بين من و قدرت الله ... از روي سكّوي حوض بلند شدم و سريع نشستم و دنبال آن ضربدر قدرت الله گشتم .... دلم مي گفت خدا كنه كه به مرور زمان پاك شده باشه .... اما .... درست همان جا و درست با همان صلابت ، ضربدر قدرت الله خود نمايي مي كرد . يكه خوردم و ترس عجيبي تو دلم موج زد . خلاصه روزهاي آينده من بودم و ضربدر قدرت الله . هر وقت كه از در حياط مدرسه وارد مي شدم آن ضربدر كنار حوض ، مثل تيري به چشمم مي خورد و مرا به ياد قدرت الله مي انداخت ...و فاتحه اي برايش مي خواندم ....

₪ چند جمله از اميرخاني كه در دفتر خاطراتش با خط درشت نوشته بود :

يا فاطِمَةُ فَبِعَلِّك َ ما بَرِحْت ُ مَنْ بابكْ

اي فاطمه جان به همسرت علي (ع) قسمت مي دهم كه من را از در خانه ات دور نكن....

بِذِكْرِكِ يا سَيِدَتي عاشَ قَلْبي

بانوي من به ذكر تو قلب من مي تپد ....

و درباره ماجراي كوچه نوشته بود :

◊ زندگي آن است كز غم اين محنت عظمي بميرم ...

◊ عاشق اگر رنگي از معشوق خود نگيرد ، در عشق خود صادق نيست

.

او هم مانند حضرت زهرا (س) در سن هجده سالگي با صورتي نيلي به سوي معبودش پرگشود ...

اللهم الرزقنا توفيق شهادة في سبيلك ...

آمين

ادامه ندارد .(يعني پايان)


تنظیم برای تبیان حسن رضایی گروه حوزه علمیه

 منبع وبلاگ طلبگی(خاطرات شهدای روحانی)